توپخانه ۶۱ محرم

یادواره شهیدان و رزمندگان

توپخانه ۶۱ محرم

یادواره شهیدان و رزمندگان

سلام خوش آمدید
شهید میرزایی باغان-ابراهیم
نام پدر: برات علی 
تاریخ تولد: 30-6-1347 شمسی
محل تولد: خراسان شمالی - شیروان 
سرباز-خدمه توپ
تاریخ شهادت : 26-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه -کربلای5
گلزار شهدا: باغان 
خراسان شمالی - شیروان
برادر ایشان به نام رحیم نیز به شهادت رسیده اند
نوید شاهد خراسان شمالی :
سی ام شهریور 1347 در روستای باغان از توابع شهرستان شیروان دیده به جهان گشود . پدرش براتعلی کشاورزی می کرد و مادرش فاطمه نام داشت او دانش آموز سوم متوسطه بودو به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در نهایت در بیست و ششم دی ماه 1366 با سمت آر پی چی زن در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت تر کش به سر و چشم به مقام شهادت رسید م مزار وی هم اکنون در گلزار شهدا زادگاهش قرار دارد. گفتنی است برادرش رحیم نیز به شهادت رسیده است.

زندگی نامه :

ابراهیم بچه خیلی خوبی بود به نماز اهمیت میداد اعتقاد ش خیلی قوی بود دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای باغان گذراند و برای ادامه تحصیل به شهر دبیرستان شریعتی شیروان رفت وضعیت درسی -اش خوب ومعدلش همیشه بالا بود وخیلی هم به درس علاقه داشت

کتاب جوک

 یک بار از مدرسه بامن تماس گرفتند و گفتند چون درسهای ابر اهیم خوب است برای تشویق ابراهیم یک چیزی بیاورید آن موقع ابراهیم به جک خیلی علاقه داشت من هم کتابی خریدم که جوک بود.

 جذب نیرو

او در مواقع بیکاری چون استعداد خط داشت وان موقع زمان جنگ بود در پایگاه به تبلیغات جبهه و جنگ و جذب نیرو برای جبهه فعالیت داشت .

خاطره ای از شهید الهی همرزم شهید میرزایی

 به کارهای بد و دروغ حساس بود خوش قول بود وهر قولی که می داد عمل می کرد اهل عصبانیت نبود همیشه خنده رو بود اخلاقش به قدری خوب بود که حاج آقا الهی که باهم شهید شدند وبا هم اعزام شدند می گفت این آقا ابراهیم پسر خوب و گلی است در ایام محرم در سینه زنی و مراسم ماه محرم شرکت می کرد.

 دوربین

 ابراهیم بیشتر از درس و دانشگاه صحبت می کرد آرزویش این بود که به دانشگاه برود و همیشه دوست داشت یک دوربین داشته باشد وضعیت مالی خوبی نداشت دوسه ماه پولش را جمع می کرد می گفت وقتی که رفتم منطقه بعد برگشتم از آن طرف دوربین می گیرم که قسمت نشد

 لباس

 دو سه روز مانده بود که به جبهه برود لباسی که به او داده بودند برایش بزرگ بود به من گفت لباس را برایم اندازه کن من در حال در ست کردن لباس بودم که مادرش رسید و گفت چرا دارید لباس تنش می کنید من احساس می کنم او هم برود شهید می شود  بعد مادرش را در آغوش گرفت و گفت این چه حرفی است مگر هر کسی برود شهید میشود به مادرش دلداری داد که با مادرش همان روز لباسش را درست کردیم :

 راه رفتن

 سری آخر با پدر شوهرم به کربلا رفته بودیم با کاروان نرفتیم خودمان رفته بودیم پدر شوهرم نمی توانست راه برود خیلی برایش سخت بود یادم آمد که ابراهیم در همین منطقه شهید شده است چشمم پر از اشک شد در دلم گفتم تو اینجا شهید شدی کمک کن پدر شوهرم گریه می کرد می گفت از اینجا من را برگردانید نمیتوانم ادامه بدهم متوسل شدم بعد از نیم ساعت استراحت بقیه راه را ادامه داد به طوری که من خودم تعجب کردم.

 

نظرات (۱)

  • ابوذر رستگار
  • عزیزانمان یک به یک رفتند و به خون غلتیدند. اما مادربرابر جان نثاری آنان چه کردیم؟! .جزء فراموشی و بی اعتنایی و کم توجه ای چه از مسئولین  رده بالای نظام و چه عزیزان ده  هفتاد و هشتاد و....بیشتر از اینها از دلاوری و جان نثاری برادران رحیم و ابراهیم میرزایی باغان بنویسد و پخش کنیدو....خاطرات با جگر گوشه هایمان زیاد است و بس .

    پاسخ:
    با سلام و تشکر از ارسال دلنوشته. لطفا در صورت امکان  تصاویر وعکسهای جبهه و مزار  این دو شهید عزیز را با شماره 0936 9783246 ارسال نمایید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    توپخانه ۶۱ محرم
    آخرین نظرات