توپخانه ۶۱ محرم

یادواره شهیدان و رزمندگان

توپخانه ۶۱ محرم

یادواره شهیدان و رزمندگان

سلام خوش آمدید
زهانی-محمدحسین
نام پدر: محمدرضا
تاریخ تولد: 1-11-1344 شمسی
محل تولد: خراسان رضوی - قوچان 
سرباز-فرمانده توپ
تاریخ شهادت : 31-5-1365 شمسی
محل شهادت : جزیره مجنون
گلزار شهدا:بهشت زینب 
خراسان رضوی - چناران

خاطره ی اول
فرزند عزیز شهیدم محمد حسین یکساله بود که از گهواره به زمین افتاد چون زمستان بود و هوا بسیار سرد بود از روستا به همراه پدرش به راه افتادیم و من بچه را بغل کرده و در زیر چادرم گرفتم و پدرش برفها را با پایش می کوبید و جلوی پای مرا صاف می کرد که زودتر به شهر برسانیم و به خاطر آسیبی که به پسرش وارد شده بود خوشبختانه مشکلی پیش نیامد. 

راوی: فاطمه حسن پور مقدم



خاطره ی دوم
شب عید غدیر بود و حنا نم کرده بودم تا دستهایمان را برای عید حنا کنیم اما مانند اینکه به من الهام شود با خودم گفتم نکند امشب دستهایمان را حنا کنیم فردا خبر شهادت محمد حسین را بیاورند لحظه ای فکر کردم صحنه ی شهادت حسین برایم مجسم شد به خودم قوت قلب دادم و گفتم خدایا اگر چنین شد او را با شهدای کربلا محشور بگردان رفتم دستهایم را شستم خواب دیدم که یک نفر آمد چادر سرش بود گفت چرا سرت برهنه است؟ چادر به سرت کن گفتم خوب موهایم بلند است گفت بره ات را بردند قربانگاه که قربانی کنند گفتم خوب چرا بره ی مرا به قربانگاه ببرند وقتی رفتم دیدم جمعیت بسیار زیادی آنجا هستند بره ی گردن بلند من را قربانی می کنند گفتم من کفش و چادر ندارم یک چادر به من بدهید آن بی بی به من چادر داد تا وقتی که به دنبال کفش رفتم وقتی برگشتم دیدم با چاقو به بره ی من زدند از خواب بلند شدم و با خود گفتم خدایا این چه خوابی بود که دیدم یا الهی این خواب رحمانی بود یا شیطانی این چه بود که من دیدم و دیگر خوابم نبرد تا صبح در حیاط قدم زدم و آرام و قرار نداشتم سپیده که سر زد راه افتادم به سمت سپاه رفتم گفتم دستم به دامنتان خواهش می کنم خبری از فرزندم محمد حسین زهانی به من بدهید زیرا من این خواب را دیده ام گفتند که شما بروید منزلتان ما تلگرام یا تلفن می زنیم و خبر صحیحش را به شما می دهیم از آنجا که به خانه برگشتم بعد از گذشت دو روز سر صلاه ظهر وقت اذان ظهر در زدند به دم درب رفتم از سپاه آمده اند هراسان شدم وقتی به خودم نگاه کردم متوجه شدم همان صحنه ایی را که خواب دیده ام را مشاهده می کنم چادر بر سر ندارم چادر بر سر کردم دیدم کفش ندارم برگشتم و کفش پایم کردم آمدم دم درب گفتم بفرمائید برادر گفت شما چه نسبتی با محمدحسین زهانی دارید ناخودآگاه بر زبانم جاری شد گفتم من مادر شهید هستم گفتند چه دارید می گویید مادر کدام شهید؟ گفتم فراموش کنید بعد گفتند : حاج آقا با یک نفر دعوایش شده آمدیم حاجی را ببریم گفتم : حاجی اهل این حرفها نیست واضح بگویید محمدحسین من شهید شده یا مجروح؟ گفتند مجروح شده و در بیمارستان امام رضا علیه السلام است شما را آمدیم ببریم که محمدحسین را ببینید. وقتی برگشتم گفتم نه برادر جان فرزند عزیزم محمدحسین به شهادت رسیده و ضرباتی هم بر گردن او وارد شده من خودم پریشب دیدم دیگر شما نمی توانید منکر شهید شدن حسین بشوید آنجا دیگر آنها گفتند سوار ماشین شوید تا برویم بنیاد شهید. سوار شدم و وقتی به بنیاد رسیدیم گفتم پدر و خواهر و برادر و اقوام خبر ندارند و این مسئله را نمی دانند باز برگشتیم و به دنبال پدر و برادرش رفتیم . 

راوی: فاطمه حسن پور مقدم



خاطره ی سوم
یک روز اولین راهپیمایی که در شهرستان چناران بود محمدحسین هم رفت وقتی برگشت متوجه شدم برگه ای دستش هست که سعی دارد آن را از ما مخفی کند پرسیدم آن برگه چیست؟ گفت: چکار داری مادر؟ گفتم بده شاید نامه ای عکسی، چیزی باشد تو هنوز سوادت کامل نیست گفت مادر تو اگر بدانی این برگه چیست خودت را می کشی گفتم تو بده من ببینم بعد به زور برگه را از او گرفتم و دیدم که عکس امام خمینی(ره) . گفتم از کجا این عکس را گرفته ای. گفت: یک آقایی به من داد و گفت عکس را پنهان کن و به خانه ببر و تعصب من آنجایی بود که چون تا آن موقع عکس را به دست هیچ کس ندیده بودم تا این که آن عکس را دست محمدحسین دیدم. 

راوی: فاطمه حسن پور مقدم



نظرات (۱)

  • اکرم زهانی
  • سلام وقتتون بخیر  وسلام بر شهیدان ۶۱ محرم وسلامبر تمام مادران شهدا آنهاییکه زنده هستند وآنهایی که در جوار شهیدشان خرسند شدند.مادرم فاطمه حسن پور مقدم در سال۱۸ بهمن ۸۲ به شهیدشان ملحق شدند  وبه خداوندی خدا  این خاطرات مادرم را که می خواندم خاطرات خودم در آن ایام که سال دوم راهنمایی بودم تداعی شد. واشک امانم   نمی دهد. شهدا زنده هستند وما وارث خون شهدا هستیم  خداوند لیاقت مارو افزایش بده که خون وسرمایه سردار شهدا امام حسین(ع) روپایمال نکنم با رفتارهای نا بجا وبی تدبیرمان

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    توپخانه ۶۱ محرم
    آخرین نظرات