توپخانه ۶۱ محرم

یادواره شهیدان و رزمندگان

توپخانه ۶۱ محرم

یادواره شهیدان و رزمندگان

سلام خوش آمدید
شهید الیاسی-بهزاد
شهید بهزاد الیاسی

نام پدر : علی 

  تاریخ تولد : 1344/8/24 شمسی

  محل تولد: کرج -هشتگرد 

بسیجی- متاهل

دیدبان

  تاریخ شهادت :  1367/1/18 شمسی

  محل شهادت : ماووت  

عملیات بیت المقدس4   

 گلزار شهدا : فخرایران

البرز

 

 

 

 

http://s6.picofile.com/file/8387480334/image_2020_2_7_20_27_37_359_cPq.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 https://s31.picofile.com/file/8473213476/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B3_%DB%B0%DB%B4_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B8_%DB%B5%DB%B7.jpg



https://s30.picofile.com/file/8473213550/Capture32e.JPG



خاطراتی از شهید والا مقام بهزاد الیاسی

 

راوی:رضاوطنی

 

در چند قدمی شهادت

در بحبوحه عملیات  کربلای ۵ روزی بهزاد الیاسی با موتور به دیدگاه ما که در منطقه ی شلمچه استقرار داشت آمد و به من گفت: می خوام برم جلو ببینم اوضاع چطوره٬ شما میای بریم

گفتم : حتما ، بعد از عملیات نرفتم جلو ببینم بچه ها تا کجا پبش رفته اند

گفت:بیا بریم

سوار ترک موتورش شدم و به سمت جلو رفتیم واقعا فتوحات بی نظیر و عجیب بود. نیروهای رزمنده از کیلومترها موانع بسیار سخت  از جمله موانع مثلثی و نونی شکل عبور کرده بودند بطوریکه کارشناسان نظامی دنیا مات  و مبهوت مانده بودند چون کارشناسان نظامی روسی و اسراییلی که این موانع را  در پشت درهای شهر بصره عراق طراحی کرده بودند به صدام  قول داده بودند که هیچ جنبنده ای از موانع  طبیعی و انسانی ایجاد شده عبور نخواهند کرد

اما زمانی که رزمندگان از این موانع عبور می کنند رئیس دفتر صدام  به صدام اطلاع می هد  که ایرانی ها از آنها عبور کرده اند! صدام می گوید الله اکبر از سربازهای خمینی که هدفشان بصره است

بنده و برادر الیاسی با گفتن الله اکبر از آنجا گذشتیم  آخر چه نیروی می توانست از این دژهای مرتفع  و سخت عبور کند جز امدادهای الهی و اراده ی آهنین رزمندگان اسلام

بالاخره وارده جزیره بوارین شدیم و در پشت خاکریزی در خط مقدم رسیدیم از خاکریز بالا رفته و با دوربین ۷ در ۴۲   نگاهی به مواضع دشمن انداختیم و بعد از چند دقیقه به پایین خاکریز آمدیم. چند ثانیه بعد درست در  همانجا ییکه در حال دیده بانی بودیم چند گلوله ی خمپاره شصت اصابت کرد. اگر فقط چند لحظه دیرتر از خاکریز پایین می آمدیم  هر دو تکه تکه  می شدیم  اما مقدرات الهی طوری دیگری رقم خورد.

 

چند روز بعد از عملیات کربلای ۵ دیدگاهی بر روی دکل با اسکلت مرو در خاک عراق و دقیقا روبروی پتروشیمی بصره (آن سوی اروند رود و مقابل جزایر بوارین ) با ارتفاع ۴۵ متر احداث شده بود و بعنوان اولین دیده بانی بودیم که این را تحویل گرفته و عملیاتی شده بود.

 

http://bayanbox.ir/view/8187929746399032161/10.jpg

 

پتروشیمی بصره

مجموعه عکس دیده بانی

در زمان فراغت به تقویت استحکامات دیدگاه می پرداختیم و  روی تانکر اب گونی پر خاک می گذاشتیم تا ترکش کلوله تانکر اب را سوراخ نکند

هنوز چندی روزی از عملیات نگذشته بود که دشمن دست به پاتک سنگینی زد. اسم ما در بیسیم شاهد بود

در هنگام پاتک، دشمن سعی می کرد دیده بانی را از کار بیندازد چون دید ه بانی چشم منطقه و فرماندهی به شمار رفته و ضمن هدایت اتش منطقه، اطلاعات مربوط به وضعیت خطوط جبهه تا عمق دشمن را به فرماندهی جهت تصمیم سازی گزارش می کرد.

پاتک سنگین دشمن از ابتدای صبح شروع شد بنده بالای دیدگاه بودم و برادر دانشجویی بنام کاهنی در داخل سنگر پای دکل بود

هوا و دید کاملا خوب بود شب قبل باران امده و تجهیزات مختلف نظامی ارتش بعثی کاملا برق می زد و به قول دیدبان ها لقمه ی چرب و نرمی در داخل و مناطق پشت پتروشیمی عراق مشاهده می کردم

اتشبارهای ۱۳۰ میلیمتری و کاتیوشاها را به فرمان تطبیق اتش، اماده اتشباری شدند. همزمان با چندین اتشبار، اتش ها را هدایت می کردم .بیسیم کاملا شلوغ بود . هم با اتشبارهای تیپ ۶۱ اتش ها را هدایت نموده و هم هواپیمای فانتوم خودی که پتروشیمی را بمباران می کردند گزارش وضعیت بمباران ها را می دادم

لحظه ای شاهد، اسایش نداشت چپ و راست و دور بر دکل را هواپیماهای بعثی با بمب های خوشه ای بمباران کرده و اتشباری سنگین و تانک های تی ۷۲ بعثی ها در صدد ان بودند تا دکل را هدف قرار داده و منهدم کنند بر اساس اطلاعات شنود قرارگاه ، صدام وارد پتروشیمی شده تا هدایت و فرماندهی پاتک ها را در میدان بعهده گیرد

مرحوم هاشمی رفسنجانی هم با دیگر فرماندهان در جبهه خودی فشار می اوردند تا پاتک دشمن را با شکست مواجه نمایند، از زمین و اسمان( گلوله های زمینی و زمانی) اتش می بارید و بمب های خوشه ای زمین را شخم زده و انگار زمین در حال جوشیدن در اثر برخورد با بمب های خوشه ای بود

در حین اینکه مشغول هدایت اتش بودم خطوط خودی و دشمن و عقبه ها را دیده بانی و کنترل کرده و به فرماندهی تطبیق گزارش می کردم. در تطبیق اتش هم برادران خبره و باتجربه ای مانند برادر تسویه چی٬  و حاج اقا روح اللهی مستقر بودند و دائم از بنده می خواستن وضعیت جبهه را به فرماندهی گزارش نمایم.

 

سقوط بالگرد

در حال جستجو و بررسی و دیده بانی منطقه بودم که ناگهان متوجه اجرای عملیات برادران هوانیروز با سه بالگرد ۲۱۴ شدم که خیلی نزدیک به زمین حرکت می کردند تا مورد هدف هواپیماهای میگ دشمن قرار نگیرند

 

صحنه ی عجیبی رقم خورد. دشمن روی ستون ۵۰ متری پتروشیمی عراق ، دیدگاه بتونی محکمی را احداث کرده و بر اساس گفته های مسئولان دیده بانی ، توپ ضدهوایی ۵۷ م م نیز در بالای ان مستقر و دقیقا جاده اهواز خرمشهر را تا دهها کیلومتری تحت کنترل داشت و با دید بانی خطوط نزدیک را میزدند که احتمالا یکی از بالگردهای ارتش با اتش ۵۷ یا در اثرنزدیکی به سطح زمین از طریق اصابت  ترکش ها درست روی جاده ای که دو طرف اب بود اتش گرفت و سقوط کرد و جاده را که دو طرف ان ماشین های زیادی درحرکت بودند را بست

با دوربین ۲۰ در ۱۲۰  که در دیدگاه نصب بود از بالای دکل ۴۵ متری صحنه را زیر نظر داشتم و وضعیت بالگردهای هوانیروز را دنبال می کردم .دو بالگرد همراه سعی داشتند به بالگرد اتش گرفته کمک نمایند. که یکی از انها روی زمین نزدیک ان بالگرد اتش گرفته نشست و خلبان ان را نجات داد و به عقب برگشتند.

در این بین بخاطر اینکه بالگرد روی جاده افتاده و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و از طرفی کاملا در زیر دید دیده بان برج پتروشیمی و توپ ضد هوایی ۵۷ میلیمتری مستقر در بالای ان قرارداشت با سرعت یکی از لودرهای که در اطراف مشغول کار بود با بیلش بالگرد منهدم شده را هول داده و داخل اب انداخت تا اتش خاموش گردیده و راه نیز باز شود.

 

سفر به ملکوت اعلی

سر دوربین رو به پایین بود و صحنه را نگاه می کردم و از طرفی نیروهای مخابرات ، اتشبارهایی که با ان ها کار می کردم از طریق بیسیم هم صدا میزدند شاهد شاهد و با شعار لا فتی الا علی اعلام اجرای اتش می کردند و چون روی پتروشیمی گلوله را تنظیم‌کرده بودم فرمان اتش به اختیار داده بودم و جواب می دادم ٬ لا سیف الا ذوالفقار

در همین بین انگار به دقایق اخر حضور در دنیای پست مادی و رفتن به ملکوت اعلا نزدیک می شدم. در یک چشم بهم زدن گلوله توپ اتریشی

در نزدیکی دکل اصابت و ترکش ان وارد اطاقک دیده بانی شده و ترکش به قسمت چپ مخچه سرم اصابت کرد. (گلوله اتریشی که حدود

 

۴۰کیلومتر برد داشت و ارتش بعث را به ان مجهز کرده بودند .این گلوله شب ها بصورت ستاره در حال حرکت در هوا روشن بو‌د و در نزدیک هدف بصورت قائم فرود امده و به هدف اصابت می کرد و گلوله سنگین و وحشتناکی هم داشت.)

 در یک لحظه خون بر روی صورتم جاری و روی کف دیدگاه روی دکل افتادم. به هر زحمتی بود لبه ی تخته تراورس دور دیدگاه را گرفتم و به سختی خودم را بصورت نیمه نشسته قرار داده و به اقای کاهنی و فکرکنم برادر نیکخو که در کنار دکل در حال خاک ریختن روی تانکر اب بودند گفتم: مجروح شدم مجروح شدم مرا نجات بدید.

خاطرات  رضا وطنی

رضا وطنی

ابتدا فکر کردند دارم شوخی میکنم چون از ارتفاع ۴۵ متری و فاصله بیش از بیست متری دکل تا سنگر استراحت و تانکر اب، به سختی معلوم می شد که چه اتفاقی افتاده در ضمن اطاقک دکل سالم بود و بچه ها فکر نمی کردند که من مجروح باشم .

 من روی کف اطاقک افتادم و دیگر بیهوش شده و چیزی را نفهمیدم.انگار تمام زرق و برق زندگی مادی و مسائل دنیایی به اخر رسیده و وارد عالم دیگری شدم که اصلا قابل توصیف نمی باشد

با جاری شدن خون تمام بدنم بی حس شده و امکان بلند شدن برایم میسر نبود. اتشبارها هم از طریق بیسیم انقدر شاهد شاهد صدا زده بودند که کفرشان در امده بود. اصلا خبری از مجروح شدنم نداشتند و هیچ جواب را از بیسیم دریافت نمی کردند و معطل بودند و مانده بودند که چرا جوابی شنیده نمی شنوند.هرچه تلاش کردم که از جایم بلند شوم نتوانستم چون خون مثل فواره از سرم به بیرون می زد و بدنم هیچ حسی برای بلند شدن نداشت.

 

لحظاتی بعد بیهوش شدم. یک لحظه چشم باز کردم دیدم بهزاد الیاسی که سمت معاونت دیده بانی را بعهده داشت امده بالای دکل و مرا صدا زد. اقای وطنی! اقا رضا٬ اقا رضا میتونی بری پایین دکل؟ گفتم: نه خدا حافظ من شهید شدم. نمی دانم برادر الیاسی برای سرکشی به دیدگاه امده بود یا بچه ها خبر داده بودند. چون بعد از مدتی که از دوران نقاهتم گذشت و دوباره به جبهه باز گشتم ان بچه ها ماموریتشان تمام شده و با هم برخوردی نداشتیم تا قضیه را از انها سوال کنم

حالا ایشان می بایست چگونه مرا از بالای دکل ۴۵ متری  بدون داشتن پله مناسب به پایین بیاورد؟ سوالی بود که بنده در زمان مرخصی روی ان فکر می کردم و با خودم می گفتم اگر کسی در بالای دکل جراحت سختی بر داشت و نتوانست به پایین دکل بیاید تکلیف چیست؟ بعد از برگشت از مرخصی این مساله را با بچه های دیدبانی در میان گذاشته و گفتم در این شرایط جعبه موشک کاتیوشا که حدود سه متر طول داشت را به شکل برانکارد از طریق طناب و قرقره بنایی که  روی دکل جهت بالا و پایین بردن بیسیم ٬ کلمن اب و دوربین و ... استفاده می کردیم مجروح را داخل جعبه قرار داده و با بستن طناب قرقره به دو طرف ان مجروح را به پایین بیاوریم و یا چهار گوشه پتو را حلقه زده و به شکل برانکارد مجروح را به پایین منتقل کنیم.

http://bayanbox.ir/view/5227524935605362097/15.jpg

برادر الیاسی طبق گفته دیگران با طناب قرقره ای که روی دکل نصب بود مرا به خودش بسته و از دکل پایین می اورد . بیان این عمل خیلی اسان هست اما کسیکه مجروح شده و بیهوش می شود چون خودش را می اندازد و مثل مرده می ماند که تحرکی ندارد جمع و جور کردن مجروح ٬ انهم در بالای دکل که فضای تنگی داشت کار هر کسی نبود اما برادر الیاسی این کار ایثارگرانه را کرد .البته زمان هم مهم بود چون سرم خونریزی داشت و طولانی شدن امداد و نحات منجر به شهادت بنده می شد.

 

نمی دانم چه مدت طول کشید و با چه کسی مرا از دکل پایین اورد. اما هر چند ساعت یکبار به هوش می امدم . بار اول در بیمارستان طالقانی ابادان به هوش امدم که پرستاران با هم احتمالا در چگونگی حمل بنده بگو مگو می کردند . بار دوم در هواپیمای حمل مجروح چشم باز کردم که مجروحان زیادی روی تخت خوابیده بودند. بار سوم در پشت اطاق رادیولوژی به هوش امدم که حدود ساعت هشت شب بود و تازه ترکش سرد شده و درد شدیدی بر من غالب و داد و بیداد می کردم که مسکن بزنید و...

در اطاق سی سی یو بعد از عمل بمدت یک هفته ، ثانیه به ثانیه ساعت را نگاه می کردم تا صبح شود و اصلا خوابم نمی برد که مدتی که در بیمارستان بود مسائلش مفصل هست بماند برای بعد

 

هفده ماه بعد

اما بعد از هفده ما چه اتفاقی افتاد؟ در منطقه ی ماووت عراق احتمالا در اطراف ارتفاع گولان در عملیات بیت المقدس چهار بود که بعد از دوران نقاهت دوباره به عنوان پاسدار افتخاری به جبهه رفتم. چون ترکش به مخچه سمت چپ خورده بود سمت راست بدن سیستم عصبی اش مختل و ضعیف شده و دیگر امکان بالا رفتن از دکل و یا ارتفاع برایم امکان نداشت و در تطبیق فرماندهی اتش مشغول خدمت شدم

 

که در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۶۷ احتمالا بعد از ظهری بود که اطلاع دادند برادر الیاسی که در مقام مسوول دیده بانی بود در دیدگاه ارتفاع قمیش بر اثر اثابت گلوله تانک به شهادت رسیده است. لازم به ذکر است که اکثر قریب به اتفاق دیدگاه ها بوسیله تانک به ویژه تی ۷۲ تهدید و مورد اصابت قرار می گرفت.

 

بالا خره لحظه های غم انگیز برای ما خاکیان فرا رسید امبولانس پیکر شهید والا مقام را به تطبیق اتش اورد هنگامی در عقب امبولانس را باز کردند پیکر شهید که قسمت بالای تنه اش با گلوله ی تانک پاره پاره شده بود را دیدیم و با غم و اندوهی که بر ما مستولی و فضای درد ناکی ایجاد شده بود با پیکر مطهر شهید والا مقام وداع نموده و الیاسی هم به اسمانها پرواز و به همرزمانش همچون شهیدان قمصری٫حاج مصطفی جراح و ... پیوست. و ما ماندیم و در فراغ یاران.

جنگ نیز به ماههای پایانی اش نزدیک می شد و شهدا رفتند و ما ماندیم. هر موقع در عالم معنا با شهدا خلوت می کنم انها از جهان لذت بخش ابدی و رزق و روزی در نزد پروردگارش می گویند و بنده ی رو سیاه در فراغ یاران می نالم و ضجه می زنم که از قافله ی شهدا جا ماند ه ام و خطاب به شهدا می گویم : خوشا به حال شما و بدا به حال ما. انشاالله در فرصتی مناسب تماس فوق سری با شهید الیاسی و پیام ایشان به خاکیان را خواهم نوشت .

انشاالله شهدا ما را و همرزمانشان را در  آخرت شفاعت نمایند.

جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات

 

 

http://s6.picofile.com/file/8379089550/%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF.jpg

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
توپخانه ۶۱ محرم
آخرین نظرات