محمود اسماعیلیان، جانباز هفتاددرصد جنگ تحمیلی که در عملیات بیتالمقدس فرمانده گروهان یکم گردان شهید توسلی بوده ساکن محله لادن است. او سابقه سهبار مجروحیت دارد که یکی از آنها در همین عملیات آزادسازی خرمشهر اتفاق افتاد و اصابت ترکش به گیجگاهش او را برای مدتها به کما برد.
اسماعیلیان که عضوی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، آبان سال۱۳۶۲ برای کمک به نیروهای حزبالله و جنگ با نیروهای اشغالگر صهیونیست وارد کشور لبنان شده و در پادگان امام علی (ع) شهر بعلبک مستقر میشود. او خاطره زنده ماندنش از یک بمباران را برایمان تعریف میکند.
آبان سال ۶۲ به لبنان رفتم
حاج محمود علاوهبر وظیفه آموزش نیروهای حزبالله، خودرو لندرور آبیرنگی تحویل گرفته و با آقای رضایی که آن موقع فرمانده پادگان بود، به شهرها و روستاهای اطراف مرز مشترک لبنان و سرزمینهای اشغالی سر میزدند.
خودش تعریف میکند: من آبان سال۶۲ وارد لبنان شدم و پنجماه دراین کشور به نیروهای حرکت اسلامی کمک میکردم، درست همان روزهایی که حاجاحمد متوسلیان در لبنان ربوده شد و بچههای حزبا... مدام ترور میشدند.
اسماعیلیان درحالی که خاطرات آن سالها را در ذهنش مرور میکند، به ما میگوید: آذر سال ۶۲ بود که من جلو درِ ساختمان فرماندهی پادگان امامعلی (ع) ایستاده بودم. منتظر بودم آقای رضایی، جلسهاش تمام شود و با هم به روستای شمسطار برویم. از این روستا تا بعلبک یک ساعت راه بود و بارها مورداصابت موشک نیروهای اشغالگر قرار میگرفتیم.
او ادامه میدهد: همانطورکه منتظر آقای رضایی بودم، یک روحانی شیعه اهل عراق به نام آقای نجفی پیش من آمد و از من درخواست کرد که او را به شهر بودای برسانم. آن روحانی به اهالی بودای قول داده بود که درشهرشان نماز جماعت بخواند.
آقای نجفی خیلی اصرار کرد و من هم مدام درخواست او را رد میکردم. اگر فرمانده پادگان میآمد و میدید که من پستم را ترک کردهام، پوست سرم را میکند! از طرفی روحانی عراقی هم ولکن نبود؛ آنقدر زیر گوشم خواهش و تمنا کرد تا من قبول کردم او را به شهر بودای برسانم. راه زیادی نبود و میتوانستم یکساعته برگردم.
شهادت ۱۵ تن از بچههای سپاه
حاجمحمود لندرور را روشن میکند، باک بنزین ماشین را در پادگان پر میکند و با روحانی عراقی بهسمت شهر بودای راه میافتد. خارجشدن محمود اسماعیلیان و آقای نجفی از پادگان همانا و رسیدن هواپیماهای اسرائیلی و بمباران پادگان، همان.
او میگوید: تا پایمان را از پادگان بیرون گذاشتیم، هواپیماهای رژیم اشغالگر از راه رسیدند و آنجا را بمباران کردند. چندین بمب به ساختمان مدیریت و حتی همان جایی که من با ماشین توقف کرده بودم، برخورد کرد.
درنتیجه این بمباران پانزدهنفر از بچههای سپاه شهید شدند، اما نماز جماعت آقای نجفی باعث شد من زنده بمانم و بعد از بازگشت از لبنان یک بار دیگر به جبهه برگردم. حاج محمود عکسی را به ما نشان میدهد و میگوید این عکس متعلق به همان روز است، لحظاتی بعد از بمباران پادگان امام علی (ع).
اینجا پادگان امام علی
علیه السلام درلبنان شهر بعلبک و این ساختمان ستاد مرکزی سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی درلبنان میباشد آذر ماه سال ۱۳۶۲بود که من در اینجا جلو ستاد با یک خودرو لندرور ایستاده بودم .
درستاد جلسه بود من منتظر فرمانده پایگاه
به نام آقای رضایی بودم یک روحانی به نام آقای نجفی اهل عراق به من گفت
بیا مرا ببر به شهر بودای،مردم منتظر من هستند برای نماز جماعت ظهر .
من نمی پذیرفتم ایشان خیلی اصرار کرد و در نهایت قبول کردم که این روحانی را ببرم شهر بودای و برگردم ایشان سوار شد و من رفتم در داخل پادگان خودرو را بنزین زدم از درب پادگان که خارج شدم صدای انفجار بلند شد من ماشین نگهداشتم و پیاده شدیم دیدم چهار هواپیمای اسرائیلی در ارتفاع کم پادگان را بمباران می کنند از جمله همین ساختمان ستاد را که در عکس دیده می شود .
دیگه من به شهر بودای نرفتم برگشتم داخل پادگان دیدم چند موشک به ساختمان ستاد اصابت کرده ویک موشک هم در ست در محلی که ماشین من پارک بود اصابت کرده واگر من با اصرار این روحانی از اینجا نرفته بودم خاکستر شده بودم دراین حادثه پانزده تن از پاسداران ایران به شهادت رسیدند
افراد داخل عکس محمود اسماعیلیان و علی غصن حزب الله لبنان
*********************************************
ازسمت چپ نفر اول محمود اسماعیلیان با کوکتل مولوتوف
🇮🇷 عکس سمت راست در روز نهم دیماه سال ۱۳۵۷ هنگام سرنگونی مجسمه شاه گرفته شده است
عکس سمت چپ در روز سوم دیماه سال ۱۴۰۲ گرفته شده است
از سمت چپ:
۱-محمود اسماعیلیان
۲-آقای نوروزی از نیروهای شهربانی که در روز نهم دیماه سال ۱۳۵۷هنگام سرنگونی مجسمه شاه لباس های نظامی را از تن خود درآورد، وبه مردم انقلابی تربت حیدریه پیوست.
شد،من وآقای محمد علی ترکمن زاده کدخدای روستای فرزق بعد از ظهر پنجم بهمن ۱۳۵۷ با اتوبوس از تربت حیدریه برای استقبال از امام خمینی عازم تهران شدیم، ساعت هفت صبح روز ششم بهمن به تهران رسیدیم،وسریع با تاکسی خودمان را به فرودگاه مهرآباد رساندیم،در میدان آزادی جمعیت زیادی از تهران ودیگر شهرهای ایران برای استقبال از امام خمینی جمع شده بودند وشعار های تندی بر علیه رژیم و دولت بختیار می دادند،نزدیک ظهر بود،از بلند گو اعلام شد
امروز امام خمینی نمی آیند، ومردم فرودگاه ومیدان آزادی را ترک نمایند، من وآقای ترکمن زاده به منزل آقای هاشمی از اقوام درخیابان پیروزی رفتیم،شب در آنجا خوابیدیم،من یک توضیح المسائل امام خمینی را از فرزند ایشان گرفتم،صبح روز هفتم بهمن با ماشین آقای هاشمی به دانشگاه تهران رفتیم، جمعیت زیادی در دانشگاه وخیابان انقلاب شعار میدادند،عدهای از روحانیون در مسجد دانشگاه به خاطر بستن فرودگاه توسط بختیار تحصن کرده بودند، ازجمله آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، آیتالله مشکینی، من وآقای ترکمن زاده هم به علت اینکه جایی نداشیم شبها در مسجد دانشگاه می خوابیدیم وشبها در محوطه دانشگاه به گشت زنی می رفتیم،
اگر کارتر درعمر خود یک کار خیر کرده باشد،
همین قطع رابطه است لذا درروز بیست یکم
فروردین ۱۳۵۹در مشهد شیرینی پخش می کردند، محمود اسماعیلیان درحال پخش شیرینی ومرحوم سردار فکور مسئول مخابرات سپاه امام رضا با بیسیم درحال حرکت
🇮🇷 این عکس در اذر ماه سال ۱۳۶۰ قبل از عملیات طریق القدس(فتح بستان ) درمنطقه عملیاتی دارخوین گرفته شده است،افراد نشسته از راست🇮🇷
۱--احمدنجبو ۲- پاسدارشهید علیرضا صالحی ۳-مجتبی معتمدی ۴-پاسدار شهید شریفی ۵-رزمنده بسیجی دلدار ۶-رزمنده بسیجی...۷--...🌷🌷
🌷افراد ایستاده از راست 🇮🇷
🇮🇷۱-- محمود باقرزاده ۲-مرحوم لاری 🇮🇷🇮🇷۳--محمد هراتی ۴-محمود اسماعیلیان🇮🇷 ۵- پاسدار شهید محمد حاجی آبادی🇮🇷 🇮🇷۶- نیک انجام ۷--....
🌷۸--پاسدار شهید علی حافظیان فر
🌷گردان شهید توسلی تیپ ۲۱امام رضا علیه السلام 🌷
در عملیات بیتالمقدس که منجربه آزادی خرمشهر شد
فرمانده گردان سردار محمود باقرزاده
جانشین گردان صالح غلامزاده
فرماندهان گروهان :
فرمانده گروهان یک: محموداسماعیلیان
فرمانده گروهان دو: حسن باقرزاده
فرمانده گروهان سه: ارکانی
تدارکات گردان: قاسم نامجو وجواد تاج
ِلذا این گردان را به نام شهید توسلی نامگذاری کردیم به دیل اینکه کادرگردان وبعضی نیروهادر چند عملیات قبل از جمله طریق القدس وفتح المبین شرکت کرده وبا تجربه بودند جزء اولین گردان های خط شکن قرار گرفت
درشب اول عملیات گردان ما در منطقه دب حردان ازجنوب اهواز وارد عمل شد با اینکه ما با نیرو ها تا فاصله پنجاه متری عراقی هاپیش رفتیم وآنها متوجه ما نشدند من یک تیر بار چی را با فاصله در سمت چپ ویک تیر بار چی را در سمت راست خودم مستقر کردم ویک ار پی جی زن وبی سیم چی را درکنار خودم بودند ومنتظر دستور ورمز عملیات شدیم به تیر بار چی هاونیروها گفته بودم با شلیک ارپیجی شما هم عملیات راشروع کنید بعد از چند دقیقه رمز عملیات یا علی ابن ابیطالب از بی سیم اعلام شد
و اولین گلوله ار پیجی شلیک شد درگیری شدیدی بین ما وعراقیها ایجاد شد اما متأسفانه لحظاتی بعد دستور عقب نشینی داده امامن اعلام کردم ما نمی توانیم عقب نشینی کنیم وباید به پیشروی ادامه دهیم لحظه ای بعد بی سیم اعلام کرد در صورتیکه عقبنشینی نکنید دشمن شما را محاصره کرده وهمه را به اسارت خواهد گرفت وما باچه مشقتی آن شب درمیان باران گلولهو آتش تهیه عراق تا روشنایی صبح خودرا به پشت خاکریز نیروهای خودی رساندیم
ِبه دیل اینکه کادرگردان وبعضی نیروهادر چند عملیات قبل از جمله طریق القدس وفتح المبین شرکت کرده وبا تجربه بودند جزء اولین گردان های خط شکن قرار گرفته بود
در ادامه عملیات بیتالمقدس چند شب بعد در پشت خاکریز نیروهای خودی (نقطه رهائی )در داخل سنگرها نیروها مستقر شده بودند ودعا می خواندند
یادم نیست که دعای توسل بودیا دعای کمیل ان ناله هاویاالله ویا حسین گفتن این رزمندگان اسلام از داخل سنگر ها من آن شب را تشبیه کردم به شب عاشورای امام حسین علیه السلام ویاران با وفایش یک مرتبه صدایی بلند شد گفت گردان شهید توسلی آماده حرکت وفرد دیگری صدا زد اسماعیلیان گروهانت را حرکت بده دستور حرکت داده شد نیروها از داخل سنگرها آمدند بیرون ولحظه خدا حافظی فرا رسید این صحنه هیچگاه از یادم نمیرود عدهای سر به سجده گذاشته بودند وگریه می کردند که اشکهای آنها زمین را خیس کرده بود وعده ای سر به آسمان وگریه می کردند وعده ای یگدیگر را در آغوش گرفته وخدا حافظی وگریه می کردند این گریه ها گریه عشق ورسیدن به خدا وامام حسین وشهادت بود بعد از خدا حافظی گردان حرکت کرد به سمت خاکریز های دشمن پس از مدتی که در خشکی حرکت کردیم رسیدیم به نیزارها وابهای روان به حدی که اب تا بالای زانو بود لذا ما بااستفاده از تاریکی
شب از میان آبهای روان وباتلاقها ونیزارهاعبور کردیم ودر کنار جاده اهواز خرمشهر نزدیک سنگر های عراقی مستقر ومنتظر رمز عملیات شدیم حدود ساعت ۱۲ عملیات با رمز مقدس یا علی ابن ابیطالب آغاز شد دقایقی بعد خطوط دفاعی نیروهای عراقی شکسته شد ونیروهای متجاوز عراق با تلفات زیادی عقب نشینی کردند اما بخش کثیری از نیروهای گردان ما(شهید توسلی ) مجروح ویا شهید شدند فرمانده گروهان دو وفرمانده گروهان سه ومسئول تدارکات هم دراین عملیات به شهادت رسیدند وستاد راهیان نور بعد از پایان جنگ درانجاتابلو بزرگی نصب کرده بود ونوشته بود محل شهادت نیروهای گردان شهید توسلی
******************************************************************************
لشکر ۹۲زرهی اهواز سال ۱۳۶۱قبل از عملیات بیت المقدس
از سمت راست نفرات نشسته ۱کاظم ادبی:۲ کاظم جلیلی ۳....۴محمود باقرزاده ۵صالح غلامزاده
افراد ایستاده ازسمت راست ۱-شهید قاسم نامجو ۲محمود اسماعیلیان ۳اکبر صنعتی ۴_سید جواد حسینی ۵ ‐شهید حسن باقرزاده ۶- جواد تاج
قاسم نامجو و حسن باقرزاده در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسیدند
ایستاده ازسمت چپ نفر اول محمود اسماعیلیان نفر دوم شهید سید محمد طباطبایی
از راست نفرات ایستاده
دوم محمود اسماعیلیان
نفرات نشسته از راست جانباز هفتاد درصد سردار حاج محمود باقرزاده
این عکس حدود چهل سال پیش درجنتا گرفته شده است
این عکس حدود چهل سال پیش در جنتا گرفته شده است افراد ایستاده ازچپ نفر سوم محمود اسماعیلیان وافراد نشسته ازراست
۱--آقای علیپور از پاسداران تهران وبقیه افراد حزبالله لبنان میباشند
۱-محموداسماعیلیان ۲- طلبه لبنانی ۳- سید حسن نصرالله رهبر حزبالله ۴و۵و۶ طلبه های لبنانی ۷- صالح غلامزاده
آبانماه سال ۱۳۶۲ نزدیک مرز اسرائیل بلندیهای جولان افراد از سمت راست : نیروهای بسیجی لبنانی که توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مستقر در سوریه ولبنان آموزش می دیدند ونفر آخر بالباس فرم سپاه محمود اسماعیلیان
لبنان شهر بعلبک پادگان امام علی که توسط حزبالله لبنان تصرف شده و در اختیار سپاه پاسداران گذاشته شده است این عکس در اذر سال ۱۳۶۲ لحظاتی بعد از بمباران هوایی هوا پیماهای اسرائیل گرفته شده است در این ساختمان فرماندهان پایگاه های سپاه در لبنان جلسه داشتند من هم یک خودرو لندرور داشتم، وروی دربهای ان آرم سپاه پاسداران را چاپ کرده بودم ،به عربی نوشته بود،(حرس الثوره اسلامیه) من درجلو همین ساختمان ایستاده بودم تا جلسه تمام شود و با فرمانده پایگاه به نام آقای رضایی برویم به شهر شمسطار حدود ساعت ده صبح یک روحانی به نام آقای نجفی اهل عراق بود به من گفت مرا ببر به شهر بودای به مردم قول دادم که امروز نماز جماعت ظهر را آنجا به خوانم ایشان چند مرتبه اصرار کردولی من قبول نمی کردم تا اینکه قبول کردم ،ایشان سوار ماشین شدند وحرکت کردیم،رفتم از پمپ بنزین داخل پادگان ماشین را بنزین زدم از درب پادگان که خارج شدم صدای انفجار بلند شد خودرو را نگهداشتم،وپیاده شدیم دو هواپیمای اسرائیلی روی پادگان می چرخیدن وساختمانها را با موشک می زدند ما آنجا ایستاده بودیم ومثل یک فیلم سینمایی تماشا می کردیم، بمباران پادگان را بعد از اتمام بمباران من برگشتم داخل پادگان که در تصویر مشاهده می کنید دو طبقه ساختمان فرو ریخته بود پانزده نفر از نیروهای سپاه پاسداران به شهادت رسیدند ودر اطراف ساختمان هم چند موشک زده بودند ازجمله مکانی که خودرو من درآنجا پارک بود،لذا اگر من وآقای نجفی روحانی از آنجا نرفته بودیم هردو نفرمان با خودرو لندرور خاکستر شده بودم
راست:۱-محموداسماعیلیان ،۲-علی غصن از لبنان
۱--محمد حسین یعقوبی
۲-محمود اسماعیلیان
۳-آقای مرتضوی وزیرشعا ر(نماز جمعه تهران)
۴--صالح غلامزاده
افراد نشسته ازچپ
۱-محموداسماعیلیان
۲-شهید محمود صالحی
افراد ایستاده ازچپ
۱-محمود باقرزاده۲-مصطفی خراسانی
۳- ماشاءالله ادبی،۴-جواد تاج
در عملیات بیت المقدس که تیر به سرم خورد، از اهواز به بیمارستان شهید بهشتی اصفهان اعزام شدم،حدود ۲۴ یا۴۸ ساعت بیهوش بودم،وقتی به هوش آمدم نمی دانستم کجا هستم و چه آسیبی به من وارد شده و هیچ دردی احساس نمی کردم،بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم به تربت حیدریه برگشتم . پس از کمی بهبودی به اهواز رفتم،برای گرفتن پایان مأموریت از لشکر ۵ نصر. اما خوشبختانه در پادگان لشکر ۹۲ ارتش هنگام وضو گرفتن برای نماز مغرب و عشاء با شهید عزیز و بزرگوار ولی الله چراغچی روبرو شدم، بعد از احوالپرسی از من سؤال کرد کجا هستی اسماعیلیان ، پاسخ دادم من مجروح شدم ،گفت می دانم مجروح شدی،الان کجا هستی،گفتم می خواهم پایان ماموریت بگیرم،و بروم شهرستان،شهید چراغچی گفت نه شما نرو در جبهه بمانید،بیا در دفتر ستاد استراحت کن،وقتی بهتر شدی برو به خط مقدم،همین حرف آقای چراغچی باعث شد، درجبهه بمانم، ولی به ستاد نرفتم،با آقای مصطفی خراسانی فرمانده گردان ناصر رفتم به منطقهی عملیاتی شلمچه مدتی آنجا بودم،یک روز صبح جمعه من و شهید محمود صالحی و تعدادی از دوستان و همرزمان از جمله مصطفی خراسانی، محمود باقرزاده، مرحوم ماشاءالله ادبی، جواد تاج برای شرکت در نماز جمعه به شهر آبادان رفتیم،بعد از اتمام نماز جمعه در داخل شهر گشت و گذاری کردیم، پالایشگاه به علت بمباران و شلیک موشکهای رژیم بعث عراق به شدت آسیب دیده بود،این عکس را نزدیک پالایشگاه گرفتیم.
(خاطره درباره کتاب دعای کمیل )
گر نگهدار من آن است که من میدانم،
تیر و ترکش را روی قلب نگه میدارد.
بیست ویکم مهر ماه سال ۱۳۶۱ چند روز بعد از عملیات مسلمابنعقیل روی ارتفاعات مشرف به شهر مندلی عراق من فرمانده گروهان یکم ازگردان فاتح بودم وهم اطلاعات عملیات کار می کردم در روز بیستم مهر ماه من رفته بودم شناسایی برادرم ابوالقاسم اسماعیلیان می خواهد برود مرخصی برای خدا حافظی با من می آید روی ارتفاعات مشرف به شهر مندلی چون من نبودم یک بسته سیگار وینستون ویک کتاب دعا به یکی میسپارد تا وقتی من امدم به من تحویل دهد وقتی از شناسایی امدم کتاب دعاو بسته سیگار را گرفتم کتاب دعای کمیل را در جیب چپ لباس نظامیم گذاشتم روز بیست و یکم حدود ساعت شش بعد از ظهر یک خمپاره شصت دو متری فرود آمد وترکشهای ان باعث پارگی شکم، معده کبد، رودها ،آئورت شد وترکش دیگری به سینه چپم اصابت کرد و با عبور از کتاب دعای کمیل و لباسها در روی قلبم ایستاد لذا اگر این دعا در جیبم نبود ترکش قلبم را پاره کرده بود
این کتاب دعا موجود است
این عکس در سال ۱۳۵۹شهر خواف میدان عید گاه گرفته شده است
افراد از سمت راست: ۱-- استاد رضا بنا
۲--محمود اسماعیلیان با اسلحه یوزی
۳--ابولحسن بنی صدر رئیس جمهور ملعون
۴--حجت الاسلام خوافی
۵--نامشخص
۶ --نامشخص
۷--نامشخص
۸-- شهید حسن منصوری،نفر جلو شهید منصوری نادر سلیمانی با اسلحه ژث در آنروز من وآقای حاج اکبر رضایی جزء محافظان بنی صدربودیم وقتی همراهان بنی صدر از اتاق رفنتند بیرون من وآقای رضایی و بنی صدر داخل اتاق ماندیم آقای اصغر جلالی که با یک دوربین لویتر آنجا ایستاده بود اکبررضایی گفت آقای بنی صدر وایستید یک عکس بگیریم بنی صدر گفت اشکالی ندارد ویک عکس سه نفره من بااسلحه یوزی وآقای رضایی با اسلحه ژث با بنی صدر گرفتیم
افراد از سمت راست:
۱--محمود اسماعیلیان
۲--صالح غلامزاده
این عکس در دیماه سال ۱۳۶۱ در بیمارستان قائم مشهدگرفته شده است از سمت راست:
۱-ابوالقاسم اسماعیلیان
۲--شهید حجتالاسلام علی خاکسار
۳- محمود اسماعیلیان
و آمبولانس با سرعت زیاد حرکت می کرد وجاده به دلیل خاکی بودن ودست انداز های ناشی از فرود توپ وخمپاره آمبولانس بالا وپایین می رفت ومن از شدت درد هرچه فریاد می زدم که آقای راننده مرا بگذار پایین وبرو اما همچنان با سرعت می رفت احتمالا به دو دلیل با سرعت حرکت می کرد ۱-رساندن من به اورژانس صحرایی ونجات من ۲- به خاطر ترس از اصابت خمپاره وتوپ به آمبولانس زمانی که آمبولانس وارد اورژانسی که در زیر زمین بود شد مرا بردند به اتاق عمل چشمانم به چراغهای سقف اتاق افتاد با خودم گفتم نجات پیدا کردم روز بعد وقتی به هوش امدم مرا با هلیکوپتر به فرودگاه کرمانشاه انتقال دادند سالن فرودگاه پر از مجروح بودچند ساعتی درسالن فرودگاه ماندم یکی از امدادگران که ازکنار من می گذشت گفت اهل کجا هستی گفتم مشهد دوستش را صدا زد و گفت این هواپیما مجروحین را میبرد مشهد این را سوار کنیم بره شهر خودش داخل هواپیما پراز مجروح بود مرا آوردند مشهد وبه بیمارستان قائم منتقل کردند حالم خیلی بد بود بعد چنداز روز که رژیم مایعات را برایم توصیه کردند
روز بعد معده ام درد شدیدی گرفت وحالم به هم خورد ودوچار خونریزی شد ازیک دستم سرم خون وصل بود ودست دیگرم سرم غذایی واز راه بینی باساکشن وسوند معده خونهای داخل معده را تخلیه می کردند. خلاصه اینکه هرهفته روزهای چهارشنبه خونریزی شروع می شد وباز سه واحد خون تزریق می کردند وتا سه ماه این خونریزی ادامه داشت مجموعأ حدود ۳۵ واحد خون تزریق کردند وهمه دوستان ودکتر ها قطع امید کرده بودند نهایتا دکترها تصمیم گرفتند مرا به اتاق برده ومجددأ جراحی کنند در گزارش عمل نوشته شده شکم به آرامی باز شد تمام اجزای داخل شکم کبد، معده، روده ها به شدت به هم چسبیده بود،چسبندگی ها باز شد قسمتی از معده برداشته وعصب واگ قطع ومعده واگوتومی و پیلورپلاستی شد این بود خلاصه ای از مرحله سوم مجروحیت من درعملیات طریق القدس ۱۳۶/۹/۱۰ یک تیر به ساعد دست چپ ویک تیر به زانوی پای چب ودرعملیات بیت المقدس فتح خرمشهر یک تیر به سرم اصابت کرده بود، لذا خداوند متعال دوباره مرا نجات داد مجددأ به جبهه بازگشتم ودر قرارگاه رمضان مشغول به خدمت شدم دکتر شکوهی که متخصص جراحی بود ومرا عمل کرده بود یک روز به مطب وی رفتم چند نفر از دوستانش آنجا بودند مرا معرفی کرد وگفت این یک مرده ای بودمن نجاتش دادم وبعد گفت زدیم به اب من پرسیدم یعنی چه اقای دکتر گفت دوتا مریض داشتیم مثل تو خونریزی می کردند یکی با قرص وامپول خوب شد دیگری را بردیم اتاق عمل به محض اینکه شکمش را باز کردیم خونریزی زیادی کرد وفوت نمود به همین خاطرمانده بودیم خلاصه زدیم به آب گفتیم یا خوب می شود یا اینکه فوت می کند وازدرد ورنج نجات می یابد
((گرنگهدار من است که من میدانم ))
((تیروترکش را روی قلب نگه میدارد ))
سال ۱۳۶۱ بعدازعملیات مسلم ابن عقیل که مجروح شدم،سه ماه روی تخت بیمارستان قائم مشهد بستری بودم، هرهفته شبهای چهارشنبه باز خونریزی داخلی شروع می شد ،دکترها وپرستارهادست به کار می شدند، یکی سرم خون را وصل می کرد، یکی سرم غذایی ودیگری ساکشن را نصب وسوند را از راه بینی وارد معده می کرد، تا خونهای داخل معده راتخلیه کنند،مرتب فشار خون را کنترل می کردند، وضع به همین منوال هفته ها گذشت، ولی اثری از بهبودی پیدا نشد، کسانی که به ملاقات من می آمدند اززنده ماندن من قطع امید کرده، وآماده فوت وتشییع من بودند ،تا اینکه حدود هفتاد وپنج روزگذشت،در این هفته شب چهارشنبه خونریزی نکرد، روز چهارشنبه خیلی حالم خوب بود، پنج شنبه هم خونریزی نکرد، بسیار خوشحال بودم، با خودم گفتم که فردا جمعه وروز ملاقات که دوستان، اقوام وخانواده که به دیدن من می آیند، همه از سلامتی من خوشحال خواهند شد، شب جمعه خودم از روی تخت بلند شدم،و در سالن بیمارستان شروع به راه رفتن کردم، وقتی ازجلوی ایستگاه پرستاری رد می شدم، یک خانم پرستار با خود کار به روی میز می زد، یکی از دوستانش پرسید چرا به میز میزنی، گفت به خاطر اینکه اقای اسماعیلیان حرکت کرده و راه می رود، تا صبح چند مرتبه بیدار شدم از خونریزی خبری نبود، ساعت حدود هفت صبح روز جمعه رفتم، دست و صورتم را شستم ناگهان حالم بهم خورد و روی زمین افتادم همین قدر متوجه شدم که یکی از پرستار ها با صدای بلند گفت مریض افتاد وقتی به هوش امدم دیدم ،روی تخت هستم دو عدد بخای برقی دردو طرفم روشن است، یک دستم سرم خون و دست دیگرم سرم غذایی وصل کردن وباسوند خونهای داخل معده را تخلیه میکنند مجروحین دیگر را از اتاق خارج کرده بودند وروی شیشه درب را هم با روز نامه پوشانده بودند به خاطر اینکه داخل اتاق دیده نشود صدای گریه های اقوام ودوستان را که در سالن بیمارستان برای ملاقات جمع شده بودند به خوبی می شنیدم در این مرحله از خونریزی دکترها تصمیم گرفتند مرا به اتاق عمل برده ومجددأ جراحی وجلوی خونریزی را بگیرند،
وقتی مرابه اتاق عمل بردند آقای دکتر شکوهی متخصص جراحی وتیم پزشکی اعم ازمتخصص بیهوشی ودانشجویان رشته پزشکی وارد شدند و پس تزریق مواد بیهوشی وارد عمل شدند به علت اینکه حدود هفتاد وپنج روز فقط بعضی وقتها به من مایعات داده بودند وبه محض اینکه غذا می خوردم خونریزی شروع می شد،وتحرک نداشتم لذا تمام اجزای داخل شکم به هم چسبیده شده بود بعداز باز کردن چسبندگی ها قسمتی ازمعده را برداشته وعصب واگ را قطع ومعده را واگوتومی و پیلورپلاستی می نمایند، حدود سه ساعت در اتاق عمل بودم انجام عمل موفقیت آمیز بود، روزبعد آقای دکتر شکوهی آمد کنار تختم سئوال کرد، خونریزی کردی گفتم نه آقای دکتر سپس دکتر شکوهی گفت اگر این مرتبه خونریزی کنید ازاین پنجره به بیرون پرتت می کنم یکی از همراهان به شوخی گفت، آقای دکتر اگر این مرتبه خونریزی کند شما را باید انداخت بیرون همه خندیدند شش یا هفت روز از عمل جراحی نگذشته بود- خانم پرستار آمد برای تعویض پانسمان وقتی نگاه کرد دید محل عمل خیلی خوب ترمیم شده شروع به کشیدن بخیه کرد چند عدد لولههای باریک (درن) داخل شکمم
گذاشته بودند تا خونهای زائد داخل شکم به بیرون هدایت شود وقتی خواست این لوله (درن)را بردارد بیرون نمی آمد لذا لوله را به شدت کشید وخونهای زائدی که درداخل شکم جمع شده بود،بافشار به بیرون ریخت حدود ده روز از عمل نگذشته بود،که از بیمارستان مرخص شدم، با برادرانم مستقیم رفتم به زیارت امام علی ابن موسی الرضا وارد حرم مطهر شدم تا نزدیک ضریح رفتم اما به دلیل ضعف و ناتوانی جسمی نتوانستم دستم را به ضریح مطهر امام رضا علیه السلام برسانم یکی از افراد زیارت کننده وقتی وضعیت مرا دید گفت زیارت شما ازهمین جا قبول است
افراد نشسته از چپ: ۱-مرحوم اکبر حقدادی ۲_....۳- ابوالقاسم اسماعیلیان ۴- محمد نوروزی ۵- جواد منزه
افراد ایستاده از چپ: ۱-مرحوم ماشاءالله ادبی ۲_ شهید محمود صالحی ۳- مرحوم حبیب اذربیک نفر آخر محمود اسماعیلیان
گرفته شده است
افراد ایستاده جلو تانک ازچپ:۱- ابوالقاسم اسماعیلیان ۲-محمد نوروزی ۳_ محمود اسماعیلیان افراد نشسته روی تانک ازچپ: ۱-مرحوم ماشاءالله ادبی ۲_ شهید محمود صالحی ۳_ جواد منزه ۴-مرحوم حبیب اذربیک ۵-مرحوم اکبر حقدادی
تعدادی از رزمندگان اسلام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تربت حیدریه که در عملیات مسلمابنعقیل در مهرماه سال ۱۳۶۱ شرکت داشتند این عکس چند روز به عملیات در پادگان الله اکبر اسلام آباد گرفته شده است
افراد ایستاده از راست:۱- مصطفی خراسانی ۲_ رضا سالاری ۳_ شهید محمد بایزدی ۴- محمد طاووسی ۵- ابوالقاسم اسماعیلیان ۶- محمد حاجی پور ۷- واعظی ۸-- بخشی ۹-مرحوم ماشاءالله ادبی ۱۰- شهید محمود صالحی
افراد نشسته از راست: ۱-محمد تقی ایمانی ۲_محمود اسماعیلیان ۳_ مرحوم اکبر حقدادی ۴- حسین زنگنه ۵- شیبانی ۶- خدادوست
۱--سرلشکر پاسدار شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام
۲--سرلشکر پاسدار شهید حاج احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه
۳--سرتیپ پاسدار شهید حاج رضا حبیب الهی فرمانده سپاه سوم صاحب الزمان
۱--سرلشکر پاسدارشهید حاج غلامرضا یزدانی فرمانده توپخانه وموشکهای نیروی زمینی سپاه
۲-- سردار شهید حاج نبی الله شاه مرادی معاونت اطلاعات نیروی زمینی سپاه
نفرات ایستاده از چپ سردار حاج محمود باقرزاده ، مصطفی خراسانی، ماشاءالله ادبی ، جواد تاج
افراد نشسته از چپ محمود اسماعیلیان، شهید محمود
۳۱ شهریور سالروز شروع جنگ تحمیلی ودفاع مقدس بر خانوادهای محترم شهدا، جانبازان، ایثارگران، رزمندگان مبارک باد
(اولین پاسداران اعزامی به جبهه )
چند روز ی از شروع جنگ نگذشته بود که اولین گروه ازپاسداران انقلاب اسلامی تربت حیدریه که حدود هیجده نفر بودند وتعدادی از پاسداران مشهد وشهر های استان به فرماندهی شهید محمد رستمی فرمانده عملیات سپاه مشهد به جبهه های جنوب اعزام شدند
این عکس در تاریخ دوازدهم مهرماه سال ۱۳۵۹ در میدان اسب دوانی فرح اباد تهران ( پادگان امام حسن ع) هنگام رفتن به جبهه های جنوب گرفته شده است اسامی اولین پاسداران انقلاب اسلامی تربت حیدریه که به جبهه رفتند ودر عکس مشاهده می کنید به شرح زیر می باشد
افراد ایستاده: از راست ۱-غلامعلی تیموری ۲_محمود اسماعیلیان ۳_مصطفی خراسانی ۴-مرتضی ملکوتی ۵-مرحوم ماشاءالله ادبی ۶- محمود باقرزاده ۷-حسین کاویانی
افراد نشسته :از چپ ۱-مرحوم خسرو ازادی ۲_ حسن حسینی نسب ۳-علیرضا ابراهیمی ۴-قاسم محدثی ۵_محمدرضاشعبانی ۶-افرادنیمه ایستاده ازچپ ۱-محمدرضایوزباشی ۲_اصغرپرویزی و علی حسین زاده وشهید علیرضا صالحی هم بودند ولی در این عکس حضور ندارند
افرادی که درعکس حضور دارند.از سمت راست ۱-محموداسماعیلیان ۲- رزمنده بسیجی ازمشهد
بعد از عملیات ثامن الائمه وشکستن حصر آبادان،در مهرماه سال ۱۳۶۰ در منطقه دارخوین شرق رود کارون مستقر بودیم تعداد زیادی از رزمندگان بسیجی وسپاهی از خراسان و خصوصا از تربت حیدریه درمنطقه عملیاتی دارخوین وشرق رودخانه کارون حضور داشتند، به هیچ نیرویی اجازه خروج از منطقه عملیاتی را نمی دادند،روز چهارم اذر ماه مجددأ نیروهاسازماندهی شدند، شهید حسن خانی فرمانده گردان بود، ومن هم که قبلا معاون گروهان بودم به عنوان آر پی جی زن انتخاب شدم، زیرا فرمانده گروهان را شهید عبداللهی ازپاسداران اصفهان گذاشتند وفرمانده گروهان ما معاون شهید عبداللهی شد،لذا ما با نیروهای تیپ امام حسین ادغام شدیم بافرماندهی حاج حسین خرازی، روز پنجم اذر ماه با اتوبوس به سمت سوسنگرد و ارتفاعات الله اکبرحرکت کردیم، قرار بود این نیروها ازمنطقه صعبالعبورتپه های رملی وجاده ای که توسط نیروهای جهاد زده شده بود از خط مقدم نیروهای عراقی بگذرند ودر مرحله اول توپخانه عراق را تصرف ومنهدم نمایند، وسپس خودرا به تنگه چزابه رسانده و درآنجا پدافند نمایند، وجلوی نیروهایی که درحال فرار به عراق هستند بگیرند، واز عراق هم نتوانند به کمک نیروهای شکست خورده بیایند،در مسیر جاده میلههای اهنی نصب کرده بودندویک قطعه شبنما رو به نیروهای خودی نصب کرده بودند ویک فانوس آویزان شده بود تا شب عملیات فانوس ها روشن شود وخودروهای پشتیبانی راه رگم نکنند،دوشب پیاده روی کردیم وروز ها داخل شیارها ودرختان گز وطاق پناه می گرفتیم، تا هواپیماهای دشمن نتوانند، ما را شناسایی کنند، بعضی از رزمندگان اسلام به من مراجعه می کردند و می گفتند، برادر اسماعیلیان دعا کن ما شهید شویم من با خودم می گفتم من چکاره هستم که دعا کنم این جوانان رشید وعاشق امام حسین وامام خمینی شهید شوند، وقتی من به چهره این رزمندگان نگاه می کردم، دقیقا شباهت می کردم به لشکر امام حسین که از مکه و مدینه به کربلا می آمدند، بعد از دوشب پیاده روی به نقطه رهایی رسیدیم، بستههای غذایی توزیع شد، خورشید غروب کرده بود،و آسمان روبه تاریکی می رفت، همه جمع شدیم در یک نقطه شهید حسن خانی فرمانده گردان برای آخرین مرحله منطقه عملیاتی را تشریح کرد، وگفت برادران عزیز ما ازخط مقدم عراقی ها عبور کردیم، اکنون حدود چند کیلو متر داخل نیروهای عراقی ونزدیک توپخانه آنها هستیم،با دستش اشاره کرد وخودروهای عراقی را نشان داد که چراغها را روشن کرده ودر جاده به ردیف حرکت می کردند،وگفت برادران عِزیز شما بایدبا شجاعت وایثار تمام به جنگید، و توپخانه عراق را منهدم کنید،تا نیروهای سمت سوسنگرد و دهلاویه به راحتی پیشروی کنند،مرحله خدا حافظی فرا رسید وعاشورائی دیگر به پاشد،عدهای پیشانی را به زمین گذاشته وگریه می کردند عدهای سر به آسمان وگریه می کردند وعدهای یکدیگر را درآغوش گرفته وخداحافظی می کردندبعد از خدا حافظی هر گروهان به سمتی حرکت کرد تا خودرا به توپخانه عراق برسانند
هفتم اذرماه سال ۱۳۶۰ بعد از نماز مغرب و عشاء به طرف توپخانه عراق حرکت کردیم، قرار براین شد که اگر گردانها یکدیگر را گم کردند، با زدن کلت منور موقعیت خودرا اعلام کنند، لحظاتی بعد دران شب تاریک ابر سیاهی منطقه را پوشاند، وطولی نکشید که باران با شدت شروع به باریدن کرد، به طوری که حرکت نیروها متوقف شد، آنقدر باران آمد که اورکت ولباسهایمان کاملا خیس شد همه نگران بودیم، از اینکه عملیات متوقف خواهد شد وعراقیها همه ما را دراینجا به شهادت خواهند رساند،دقایقی بعد باران ایستاد وهمه اورکت هایمان را در آوردیم، به دلیل اینکه خیس شده بود، روی هم دپو کردیم، وشروع به حرکت نمودیم، این باران برای ما دو مزیت داشت ۱- با ریزش باران شن های روان منطقه چزابه سفت شد ونیروها به راحتی حرکت می کردند و دیگر فرو نمی رفتند ۲--عراقی ها از حمله نیروهای ایرانی اطلاع داشته ودر حالت آماده باش به سر می بردند وبا امدن باران آماده باش را لغو می کنندو میگویند با این وضعیت ایرانی ها نمی توانند حمله کنند،اینجاست که امداد های غیبی به کمک ما می اید، درآن شب تاریک به گروه های چند نفره تقسیم شدیم بیشتر گروهان ها مسیر را گم کردند ونمی دانستند از کجا باید بروند من هم با گروهی که می رفتم مسیر را گم کردیم ولی ما به لطف خداوند متعال وامام زمان از محل استقرارتوپخانه عراق حدود پانصد متر رد شده بودیم تا اینکه نیروهای جبهه سوسنگرد و دهلاویه عملیات را شروع کردند،وتوپخانه عراق سریعا شروع به آتش ریختن روی نیروهای حمله کننده کرد،وصدها گلوله منور به آسمان شلیک کردند ومنطقه بسیار روشن شده بود وچون عراقی ها از حضورما در آنجا مطلع نبودند ما براحتی بزرگترین انبار مهمات آنها را شناسایی کردیم ومن به یکی از کمکهایم به نام آقای علیرضا فرشاد از بسیجیهای دلاور بشرویه گفتم گلوله های آر پی جی را آماده کن موشک آر پی جی راگرفتم وگلوله گذاری کردم و ان شب اولین آر پی جی را من به انبار مهمات توپخانه عراق شلیک کردم و انبار مهمات منفجر شد سپس گروه های دیگر هم که خودرا به توپخانه رسانده بودند خودروها وانبار مهمات های دیگر را می زدند در ادامه عملیات به یک خودرو رسیدم ویک آر پی جی دیگر به خودرو شلیک کردم وآتش گرفت وقتی عراقی ها این حجم آتش و انفجارات را دیدند فکر کرده بودند که نیروهای ایرانی ازخط مقدم باسرعت خودرا به توپخانه رساندند،وحشت زده پا به فرار گذاشتند،معمولا توپخانه حدود بیست کلیومتر عقب تر از خط مقدم هست موقع اذان صبح شده بود لذا تیمم کردیم وبا پوتینهانماز صبح را خواندیم وشاید گروه ما جزء اولین کسانی بودند با خاک چزابه تیمم گرفته ونماز صبح را خواندیم بعد از نماز صبح به پیشروی خود به سمت تنگه چزابه ادامه دادیم
وقتی من وارد سپاه شدم،خیلیها از دیدن من تعجب کردند، ازجمله پاسدارشهید مرتضی محمدیان به محض اینکه مرا دید، بعد ازاحوالپرسی سریع موتور هوندای سپاه رابرداشت ورفت به خانه ما تاخبر سلامتی وامدنم رابه پدر ومادرم بدهد، چون من به کسی اطلاع نداده بودم که مجروح شدم،و فکر می کردم کسی اطلاع ندارد،لذا نمی خواستم برای خانواده ودوستان مزاحمت ایجاد کنم،که بیایند تهران به ملاقات من امابرادرانم احمدکه بازاری وابولقاسم که پاسدار است، اطلاع پیدامی کنند، که من مفقودهستم،بهسراغ هرکسی میروندازجمله ناصرعلی اکبرخانی کهبیسیم چی شهیدحسن خانی فرمانده گردان بود ، لذا شایعه می شود که من ومحمد هراتی از روستای فرزق شهید شده ا یم، واقوام ودوستان هرروز به خانه ما مراجعه میکنند که ببینند پدر ومادرم از این شایعات خبردارند یانه اما آنها هیچ خبری ازاین شایعات نداشتند،لازم به یادآوری است که جراحت محل تیر خوردگی در عرض دوهفته خوب شد ودر تاریخ ۱۳۶۰/۱۱/۲۵ همراه تعدادی از نیروهای سپاه وبسیج تربت حیدریه مجددا به جبهه باز گشتم،ودرمنطقه تنگه چزابه جبهه نبعه مستقر شدیم
فرمانده گردان:محمود باقرزاده
معاون گردان صالح غلامزاده
فرمانده گروهان یکم محمود اسماعیلیان
فرمانده گروهان دوم مرحوم مهدی قندهاری
فرمانده گروهان سوم محمد وفا خواه
این عکس در شهریور ماه سال ۱۳۶۱ بعد از عملیات رمضان درمنطقه عملیاتی شلمچه گرفته شده است
افراد نشسته از راست:مرحوم اکبر حقدادی-شهید محمود صالحی-پاسدار...-حجتالاسلام صادقی سرایانی -پاسدار....- پاسدار..
افرادایستاده از راست:مرحوم ماشاءالله ادبی- پاسدار...-خفاجه-محمد نوروزی -محمود اسماعیلیان - ابوالقاسم اسماعیلیان-مرحوم حبیب آذربیک-منظمی-پاسدار.....
بسم الله الرحمن الرحیم
این عکس درمهرماه سال ۱۳۵۹ اولین ماه شروع جنگ تحمیلی در منطقه عملیاتی سوسنگرد اهواز حدوداً ۵ کیلومتری سوسنگرد گرفته شده
افراد از سمت راست: سردارمحمود باقرزاده - غلامرضا مذجردی - محمود اسماعیلیان
((((((خاطره سقوط هلیکوپتر عراقی ))))))
من وتعدادی از پاسداران تربت حیدریه در کنار گردان تانک ۱۴۸ لشکر ۷۷ در غرب جاده سوسنگرد به اهواز مستقر بودیم، آن روز ها خاکریزی وجود نداشت، سنگر های کوچک تک نفره ویا دو نفره برای در امان بودن از تیرو ترکش حفر کرده بودیم، همانطورکه در تصویر مشاهده می کنید، یک روزی ما نیروهای پیاده و تانکهابه خاطر اینکه دید بهتری بر نیروهای عراقی داشته باشیم، دوکیلو متر پیشروی کردیم ،ودر انجا مستقر شدیم، نیروهای عراقی وقتی متوجه پیشروی ما شدند، چهار هلیکوپتر عراقی به پرواز در آمدند،وچون ما ضدهوایی نداشتیم، از بالای سر ما عبور کردند ودر جاده چند خودرو را از جمله یک کمپرسی، ویک آتش نشانی را با موشک زدند، صبح روز بعد نیروهای ارتش یک پدافند هوائی تک لول در جناح چپ ما مستقر کردند.
روزبعد من وگروهی پاسداران تربت حیدریه که در این جبهه مستقر بودیم، جعبه های فشنگ (ژ-ث ) راخالی کردیم ،وفشنگهای رسام را جدا و در خشاب ها گذاشتیم،چون فشنگ رسام ازهنگام شلیک تا برخورد به هدف آتش دارد و دیده میشود به کجا اصابت میکند،تا در صورتی که مجددأ هلیکوپتر ها بیایند، بتوانیم، آنها را هدف قرار دهیم، یک مرتبه نزدیک غروب آفتاب چهار هلیکوپتر عراقی به طرف ما به پرواز در آمدند
همهی رزمندگان اسلام اعم از بسیجی،سپاهی،ارتشی به طرف هلیکوپتر ها تیر اندازی می کردند
من ودیگربرادران پاسدار تربت حیدریه از جمله مصطفی خراسانی، محمود باقرزاده حسن حسینی نسبت، غلامرضا مذجردی، ماشاءالله ادبی، حسین کاویانی،محمد رضا شعبانی جواد علیزاده از پاسداران مشهد بدون هیچگونه ترس و وحشتی به فاصله دو یا سه متری سر پا ایستاده وبه هلیکوپتر ها تیر اندازی می کردیم، اما به هلیکوپتر ها اثر نمی کرد، وهمچنان،به طرف ما می آمدند، یکی از هلیکوپتر ها یک موشک هدایت شونده به طرف ما شلیک کرد،و درفاصله دومتری به لبه سنگر من وآقای باقرزاده برخورد کرد،و منفجر نشد ،ولی به راه خودش ادامه داد ودر فاصله پانصد متری دوباره به زمین خورد، ومنفجر شد،در حالی که هلیکوپتر های عراقی مانور می دادند، وبه طرف ما می آمدند، از استقرار پدافند اطلاع نداشتند,یک مرتبه پدافند برادران ارتشی شلیک کرد،و اولین کلوله به بدنه یکی از هلیکوپتر ها اصابت کرد، وسرنگون وآتش گرفت، باسقوط هلیکوپتر،فریاد الله اکبر رزمندگان اسلام از خوشحالی منطقه را به لرزه درآورده بود، بقیه هلیکوپتر ها هم موشکهایشان را بدون هدف شلیک وفرار کردند
***************************************